JUST FOR YOU
برای آنان که می اندیشند
رنج جان کاهی است دکتر شریعتی اگه به زور روزگار از زندگیت میرم کنار میرم تا باورت بشه عاشقتم دیوونه وار تو گریه های زار زار سپردمت به روز گار این از خودم گذشتنو پای خاطر خواهیم بزار چرخ گاری در حسرت واماندن اسب اسب در حسرت خوابیدن گاری چی مرد گاری چی در حسرت مرگ نه تو مانی ونه اندوه و نه هیچ یک از مردم این ابادی به حباب نگران لب یک رود قسم و به کوتاهی ان لحظه شادی که گذشت غصه هم خواهد رفت ان چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند لحظه ها عریان اند به تنه لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز تو به ایینه نه ایینه به تو خیره شدست تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید و اگر بغض کنی اه از ایینه دنیا که چه ها خواهد کرد گنجه دیروزت پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف بسته های فردا همه ای کاش ای کاش ظرف این لحظه ولیکن خالیست ساحت سینه پذیرای چه کس خواهد بود غم که از راه رسید در این سینه بر او باز مکن تا خدا یک رگ گردن باقیست تا خدا مانده به غم وعده این خانه مده اگر انسانی انسان دیگر را بکشد،یک انسان باقی میماند و اگر یک انسان به انسان دیگری التماس کند تا او را نکشد،باز یک انسان باقی میماند.چون انسانی که به هم نوعش التماس کند،انسان نیست.
"دکتر شریعتی" زندگی "مجذور" آینه است
زندگی گل به "توان" ابدیت زندگی "ضرب" زمین در ضربان دل ماست
زندگی "هندسه" ساده و یکسان نفس هاست
هر کجا هستم،باشم آسمان مال من است
پنجره،فکر،هوا،عشق،زمین،مال من است چه اهمیت دارد
گاه میرویند قارچ های غربت
"سهراب سپهری" پرسیدند مجنون چه دید در تو که در دیگران نبود؟
گفت:نمک!
تعجب کردند.
گفت:عشق شور است و تشنه تر میکند و عشق قیچی شد و
من کاغذی بی رنگ...
چه شباهت عجیبی بین ماست من "دل شکسته ام" و تو "دل" شکسته ای یکی رادوست دارم ولی افسوس اوهرگز نمیداند نگاهش میکنم شاید بخواند ازنگاه من که اورادوست میدارم ولی افسوس اوهرگز نمیداند به برگ گل نوشتم من تو را دوست میدارم ولی افسوس او گل را به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند به مهتاب گفتم ای مهتاب سر راهت به کوی او سلام من رسانو گو تو رامن دوست میدارم ولی افسوس چون مهتاب به روی بسترش
لغزید یکی ابرسیه آمد که روی ماهتابان
را بپوشانید صبا را دیدموگفتم صبا دستم به دامانت بگوازمن به دلدارم تورامن دوست میدارم ولی افسوس وصد افسوس زابرتیره برقی جست که قاصد رامیان ره بسوزانید کنون وامانده ازهرجا دگربا خودکنم نجوا
یکی رادوست میدارم
ولی افسوس اوهرگزنمیداند
گنج بودن و مجهول ماندن !
گنج بودن و در ویرانه ها فراموش ماندن!
رنج بزرگی است علم بودن و عالم نداشتن!
علم بودن عالم نیافتن!
زیبا بودن و نادیده ماندن!
فریاد بودن و نا شنیده ماندن!
نور بودن و روشن نکردن!
آتتش بودن و گرم نساختن!
عشق بودن و دلی نیافتن !
روح بودن و کالبدی نبودن!
چشمه بودن و تشنه ای نیافتن!
پیام بودن و پیامبر بودن و کسی نداشتن!
مثنوی بودن و خواننده ای ندیدن!
چنگ بودن و پنجه ی نوازنده ای نبودن....
چه بگویم ؟ خدا بودن و انسان نداشتن!
وقتی او سنگ شد
Power By:
LoxBlog.Com |